■ زرورق طلایی بخش عمومی

اسمان دلش گرفته بود .هوا ابری ابریست .باد لابه لای درختان خشک میوزید
دخترک خسته و درمانده با دستانی سرد می اید
صدای باد و خش خش برگها ملودی زندگی را برایش زنده میکرد
ارام می رود دری بزرگ و سرد با قلب ی از فلز پیش روی اوست
ندای گرم سالن سرد.دخترک را میطلبد و بعد گرما و نور و ارامش
زرورق طلایی شکلاتش را در دست میگیرد چشمانش برق میزند و رنگ شکلاتی میشود با باز شدن زرورق طلایی دری باز میشود
پسرک پریشان و گستاخ با التماس می اید
-تورو خدا یعنی همه چیز کثیف شده ببین کتابارو جم کن بقیه اش میام خودم
نه به خدا 1 ساعت دیگه کلاس دارم میام .تشک و ساکارو بزار کنار
حتی کتابا رو اب گرفتن؟شب میام تکلیفمو روشن میکنم باهاشون .یا علی
چشمان دخترک بارانیست یعنی.................
خش خش زروق فضای ارام سالن را میشکند
و دوباره دری باز میشود.
مردی مظطرب می اید دخترک را نمیبیند
سرش را محکم به دیوار روبهروی کلاس میکوبد و انعکاس صدایش در سالن میپیچد چشمانش پر از بغض است و اما...............باز با لبی از لبخند وارد کلاس میشود
شکلات با گرمای دست دخترک اب شده و دخترک به نظاره دریاچه شکلاتیش مینشیند